ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خونواده سكسي ما6

خداي من آرزوم كردن اين كون بود بزرگ بود و نرم مثل ژله دست كه بهش ميزدي ميلرزيد و موج خوشگلي توش مي افتاد. سرمو بردم پايين نزديك سوراخ كونش ، معلوم بود زياد از كون باهاش حال كردن ، واسه همين كمي با آب دهنم سر كيرمو خيس كردم و كمي هم به سوراخ كون سمانه زدم و باانگشتم كردم توي كونش و چرخوندم ديدم انگار نه انگار كه انگشتم توي كونشه ، دو انگشتي كردم توي كونش تازه كمي خودشو تكون داد و كمي آخ و اوخ كرد منم ديدم همه چيز واسه گاييدن اين كون مهياست سر كيرمو گذاشتم دم كونش و با يه فشار تا نصفه كيرمو چپوندم توي كونش و اونم با يه آخ بلند فشار كيرمو توي كونش تحمل كرد و با فشار بعدي تا دسته كيرمو توي كونش جا دادم و بعد از يه مكث كوتاه شروع به تلمبه زدن كردم ، توي كونش بسيار گرم بود و ليز ، مشخص بود قبل از من كسي اونو از كون كرده آروم در گوشش گفتم مثل اين كه كونت سير از آبه گفت نه هرچي بريزي توش سير نميشه ولي قبل از تو آره شاهين واسم پرش كرده بود و منم سر و گردنشو واسش ميخوردم و محكم تلمبه ميزدم ، مستي كار خودشو كرده بود هر دوي ما دير ارضا ميشديم ، اين بود كه شاهين پيشنهاد داد كه جاهامونو با هم عوض كنيم منم قبول كردم و جامو باش عوض كردم و ايندفعه به جاي كونش مشغول گاييدن كوسش شدم ، لذت كوسش بيشتر بود چون تنگ تر نشون ميداد معلوم بود كه شاهين عاشق كونه الحق كير خوبي داشت كمي از مال من بلندتر و چاق تر بود و وقتي كه كيرشو كرد توي كون سمانه سمانه دادش به هوا رفت و تازه فهميد داره كون ميده و از داد زدنش من به وجد اومدم و حشري تر شدم و توي كوسش شروع كردم به تلمبه زدن ديگه داشتم ميومدم كه سمانه گفت همون تو خاليش كن قرص ميخورم و منم با چند تا تلمبه محكم تو كوسش آبم رو خالي كردم و بي حال شدم و همين موقع شاهين هم با داد زدنهاي متوالي و فريادهايي كه ميكشيد معلوم كرد داره مياد و خودشو توي كون سمانه خالي كرد و اونم بيحال به يه كنار از تخت افتادسمانه هم بلند شد بره دستشويي كه وقتي نگاش كردم موقع راه رفتن آب منو شاهين از كوس و كونش سرازير شد و مثل مرواريد غلطان بر روي رانهايش ليز ميخورد و به پايين ميومد. سمانه رفت حموم و من و شاهين تنها شديم كمي سرحال اومده بوديم و من به شاهين گفتم دستت درد نكنه خواهر قشنگي داري و منو به فيض رسوندي انشاالله بتونم يه روز تلافي كنم. شاهين پريد وسط حرفم و گفت وقت واسه تلافي ميخواي منم گفتم خوب آره كه شاهين همين فردا خوبه ؟ من گفتم منظورت چيه ؟ شاهين گفت منظورم واضح و روشنه من خواهرمو بهت دادم و با همديگه كرديمش ، تو هم فرداد خواهرتو آماده كن واسم تا بيام با همديگه بكنيمش ، اگر هم نميتوني بگو نميتونم چرا ميگي وقت باشه واسه تلافي ؟من موندم چي بگم و باكمي منو من كردن گفتم با خواهرم راحت نيستم ولي با مامانم آره راحتم ميتونم واسه همين امشب چرا فردا ، برنامشو رديف كنم تازه باباهم كمكمون ميكنه ، شاهين مثل برق گرفته ها از جا پريد معلوم بود مستي از سرش پريده و سريع گفت بابات همكمكمون ميكنه ؟ منم گفتم آره منو بابا با همديگهمامانو ميكنيم و دوست داريم ايندفعه سه نفري بكنيمش ، اشكالي داره شاهين ؟ اونم گفت نه اشكالي نداره ولي اينو جدي ميگي با من و بابات ميخواي مامانتو بكني يعني بابات ناراحت نميشه ؟ گفتم نه تازه خوشحال هم ميشه چون عاشق تنوع در سكسه. خلاصه قرار مدارمونو با شاهين گذاشتيم و برگشتم خونه و سريع رفتم يه دوش گرفتم.كسي خونه نبود ، رفتم روي تختم و دراز كشيدم و كمي هم خوابيدم كه با بوسيدناي شراره و مامانم از خواب بيدار شدم و هردوشونو توي آغوشم گرفتم و بهمامان گفتم مامان جون اگه يه چيزي ازت بخوام نه نميگي ؟ مامان گفت تو اول از همه دخترمو ازم گرفتي و بعد هم كوس و كونمو ، من حرفي زدم ؟ حالا هم هرچي ميخوايبگو بروي چشمم واست تهيه ميكنم. من گفتم نميخوام واسم تهيه بكني فقط نه نگو ؟ مامان گفت باشه نه نميگن هرچي تو بگي من همون ميكنم. منم گفتم مامان من عاشق سكس چهار نفري هستم و ميخوام امشب يه سكس چهار نفري با هم داشته باشيم. مامان گفت خوب ما كه با هم اينكار رو كرديم منو تو و بابت و شراره. منگفتم نه مامان منظورم اين نيست. منظورم سه تا مرد با يه زنه يعني من و بابا و يكي ديگه ، سه تايي تورو بكنيم ، شراره يا يه آخ جون گفتن گفت مامان هموني ميشه كه هميشه آرزوشو داشتي ، مامان تو خودش فرو رفت و گفت من هميشه دوست داشتم ولي باباتونو چه كنم اون راضي نميشه ، شراره گفت اون با من ، من راضيش ميكنم. من هم گفتم شراره جون من به شاهين دوستم گفتم كه با مامان ميخوام سكس كنيم و تو هم يعني از ماجرا خبر نداري نبايستي شاهين از مطلعبودنت بويي ببره. اونم گفت چشم ولي بعدا بايد بهم بگي چرا اينكار رو كردي. منم گفتم باشه بهت ميگم ولي حالا زود باشين مامانو تر و تميز كنين واسه امشب ميخوام مامانو به آرزش برسونم. مامانم منو محكم بغل كرد و گفت قربون پسرگلم برم كه اينقدر به فكر مامانشه.بعد از كمي گپ زدن منو شراره رفتيم توي اتاق خوابمون و شراره منو هل داده روي تخت و اومد روي شكمم و گفت شوهر خوشكل من از حسادتشه كه منو امشب نميخواد به سكسشون راه بده يا..... ؟ من گفتم عزيز دلم حرف حسادت و اينجور چيزا نيست ، شراره جون كيري كه من از شاهينديدم اگهرفت توي كوس يا كونت جرت ميده ، راستش دلمنمياد اذيت بشي و دوست دارم فقط مال خودم باشي ، شراره يهو پريد توي حرفم و گفت پس آخر حرفات همون حسادته منو فقط واسه خودت ميخواي ، عيبي نداره ، وليتكليف من واسه امشب چيه شما حال خودتونو ميكنين ولي من بايدتوي كف بمونم ، منم ديدمراست ميگه كمي تامل كردم و بعد از بوسيدن لباش آروم در گوشش گفتم مگه قرار نيست بابا رو واسه گاييدن مامان امشب آمادش كني ؟ گفت آره. منم گفتم خوب به همين بهانه وقتي بابااومد اونو بلندش كن و ببرش توي اتاق خوابمون و از پشت بهش صفا بده ودر حين سكس موضوع امشب رو هم باهاش درميون بذار و نظرش رو نسبت به موضوع جلب كن. شراره منو محكم به خودش فشار داد و گفت قربون شوهر متفكرم برم كه با اين فكراش براي حل مشكلات به زنش هم يه صفايي ميده ، با خنده و بوسيدناي مكرر از هم جدا شديم و خودمونو واسه شب مهيا كرديم. دم دماي غروب بود كه بابا اومد خونه با گفتن سلام اومد توي پذيرايي وقتي سر و وضع مامان رو ديد تعجب كرد مامان جوري به خودش رسيده بود كه انگار همين امشب عروسيشه ، شده بود يه تيكه ناز و عروسك واقعا منم كيرم واسش بلندشده بود ، كنار من نشسته بود كه بابا هم اومد و مامان حالا وسط من و بابا قرار گرفته بود بابا لبهاي مامان رو بوسيد و پرسيد ببينم خانم خانما امشب چه خبره كه واسه من اين همه سنگ تموم گذاشتي ، آخه تا اونجا كه ميدونم هيچ مناسبت و مراسمي در پيش نداريم ،مامان از خجالت لپش گل انداخته بود و نميدونست چي بگه ، شراره يه مرتبه وارد پذيرايي شد و رفت روي پاي بابا نشست و لبهاي بابا رو بوسيد و بعد از بوسيدن تازه يادش اومد كه بايد از شوهرش اجازه بگيره و برگشت سمت من و گفت شوهر گلم ببخشيد من از شما بايستي اجازه ميگرفتم ولي خوب هرچي باشه بابامه و اجازهلازم نداره ولي اگه اجازه بدي با بابام يه كار خصوصي دارم و ميبرمش تو اتاق خودمون احتمالا نيم ساعت باهاش كار دارم منم خندم گرفت و گفتم ناقلا از بابا زياد كار نكشي هان آخه واسه امشب نيازش داريم. شراره خنديد و گفت باباي من كه مثل شما جووناي امروزي نيست كه كم بياره هرچي باشه دوداز كنده بلند ميشه و دست بابا رو گرفت و اونو بدون اينكه فرصت پيدا كنه و بپرسه كه قضيه چيه به سمت اتاق خوابمون برد. مامان برگشت سمت من و گفت ميترسم بابا قبول نكن و نسبت بهم سرد و بدبين بشه آخه اون واسه اينكه من با غير خودش با كسي حال نكنم نقشه اين سكس خانوادگي رو كشيد واسه همين ميترسم ، من گفتم مامان من عزيز دل من بهت قول ميدم همسر من شوهرتو پياده ميكنه يه دست كون جانانه كه بهش داد بله رو از بابا ميگيره. مامان گفت شهرام تو شراره خيلي شيطون شدين حسابي كار كشته شدين توي سكس. از من و بابات هم پيشي گرفتيد. منم خنديدم و گفتم مامان جون من و شراره شاگرد شما و بابا هستيم ، حالا هم بلند شو بريم پشت در ببينيم بابا جون با شراره چكار ميكنن و دستشو گرفتم و بلندش كردم و رفتيم سمت اتاق خواب وقتي رسيديم پشت در اتاق لاي در رو كمي باز كردم بابا پشتش به در بود و شراره رو لخت كرده بود و داشت به حالت سجده از پشت كون شراره رو ميخورد و بازبونش خيلي آروم سوراخ كون شراره رو ليس ميزد و كم كم صداي ناله اي شراره بلند شد و با انگشتش به آرومي با سوراخ كون شراره بازي ميكرد و يواش يواش انگشتشو توي كون شراره ميكرد و بيرون ميكشيد و با دست ديگرش هم سوراخ كوس شراره رو ميماليد كه باعث شدخيلي زود ناله هاي شهوت انگيز شراره بلند بشه وبه بابا بگه تو رو خدا منو از كون بكن زود باش باباجون سوراخ كونم واسه كيرت داره بي تابي ميكنه ميخوام با كيرت تموم شكممو پر كني بابا جون شراره با اين حرفاش بابا رو بدجوري حشري كرد تا حدي كه بابا داشت تموم بدن شراره رو با زبونش ليس ميز و ميگفت كاش الان مجرد بودم و تو رو بعنوان زنم خواستگاري ميكردم ، شراره باور كن هيچكسو باندازه تو دوست ندارم شراره هم از فرصت استفاده كرد و گفت بابا جون من خوشگل من امشب يه برنامه تازه منو شهرام واسه مامان تدارك ديديم اجازه ميدي اجراش كنيم بابا هم در حيني كه داشت سينه هاي شراره رو با دستاش ميمالوند و با دهنش كوس شراره رو ليس ميزد گفت به بابا نميگي چه برنامه اي ؟ شراره گفت شهرام امروز رفته بود خونه يكي از دوستاش به اسم شاهين و وقتي كير شاهين رو ديد و واسم تعريف كرد منم ديدم حيفه كه مامان ازش بي بهره باشه آخه سايزش اندازه كوس مامانه ومامان هم خودت خوب ميدوني كه عاشق كوس دادن به غريبه هاست و شاهين هم قابل اعتماده چون بهمراه شهرام دوتايي خواهر شاهين رو كردن. بابا سرشو از لاي پاهاي شراره بيرون آورد و گفت يعني من بايد بشينم و كوس دادن مامانتو به شاهين نگاه كنم. شراره گفت نه خيربابا جون شما و شهرام همراه با شاهين سه نفري مامانو ميكنين كاري كه مامان مدتهاست در آرزوشه ، ببين بابا تو و من و شهرام به اونچه كه ميخواستيم رسيديم درسته ؟ بابا گفت خوب آره درسته ، شراره گفت خوب حالا نوبت مامانه كه به اونچه كه ميخواد برسه ، بابا با كمي مكث گفت راستش تنها مشكل اينه كه به شاهين اعتماد ندارم آخه اونو نمي شناسمش ميترسم فردا اسم مامانتو روي زبونا بندازه كه شراره پريد توي حرفش و گفت بابا جون ما تا چند وقت ديگه از ايران ميريم هركي هرچي دلش ميخوادبگه آفرين بابا جون اگه قبول كني امشب مامان حال كنه منم يه كوني الان بهت بدم كه توي تموم عمرت ديگه همچين كوني گيرت نياد ، بابا هم كمي فكر كرد گفت باشه قبوله ولي بايد بزاري اونطوري كه من دوست دارم بكنمت

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر